من از این دنیا چی میخوام دو تا صندلی چوبی
که منو تو رو بشونن واسه گفتن خوبی
من از این دنیا چی میخوام یه وجب زمین خالی
همونقدر که یک اطاقک بشه خونه خیالی
من از این دنیا چی میخوام یه جعبه مداد رنگی
بکشم رو تنه دنیا رنگه خوبیو قشنگی
آدمهای دستو دلباز از توی قلک طاقچه
بردارن بذر محبت واسه بارداری باغچه
من از این دنیا چی میخوام دو تا صندلی چوبی
که منو تو رو بشونن واسه گفتن خوبی
من از این دنیا چی میخوام دو تا بال برای پرواز
برم تا روز تولد برسم به فصله آغاز
برم پیشه بچه هایی که یه لقمه نون ندارن
که یک شب با یک دل سیر چشاشونو هم بذارن
بگم غصه ها سر اومد گریه بس که بهتر اومد
من از این دنیا چی میخوام دو تا صندلی چوبی
که منو تو رو بشونن واسه گفتن خوبی
سیه چرده ای، لاغراندامکی؛ نجاتم دهد از غم روزگار
به زهرش کنم تلخی غم علاج؛ به افعی پناهنده گردم ز مار
چو در پرتو آتش افتد به تاب؛ مُکم، قیرگون شیرۀ جان او
خزد، نرم نرمک به گور سیاه؛ سیه جسم بی جان پیچان او
اگر باشی محبت روزگاری تازه خواهد یافت
زمین در گردشش با تو مداری تازه خواهد یافت
دل من نیز با تو بعد از آن پاییز طولانی
دوباره چون گذشته نوبهاری تازه خواهد یافت
درخت یادگاری باز هم بالنده خواهد شد
که عشق از کُندهٔ ما یادگاری تازه خواهد یافت
دهانت جوجههایش را پریدن گر بیاموزد
کلام از لهجهٔ تو اعتباری تازه خواهد یافت
بدین سان که من و تو از تفاهم عشق میسازیم
از این پس عشقورزی هم، قراری تازه خواهد یافت
من و تو عشق را گستردهتر خواهیم کرد، آری
که نوع عاشقان از ما تباری تازه خواهد یافت
تو خوب مطلقی، من خوبها را با تو میسنجم
بدین سان بعد از این خوبی، عیاری تازه خواهد یافت
جهان پیر ـ این دلگیر هم، با تو، کنار تو
به چشم خستهام، نقش و نگاری تازه خواهد یافت
باد در کوچه سخت می بردت، توده ابر سایبان می شد
ذره ذره بریدی و رفتی، مادرت داشت نصف جان می شد
تو که از روزهای رفته عمر هیچ طعم خوشی نفهمیدی
عسل زندگی اگر هم بود، به دهان تو شوکران می شد
خواستی بعد از این خودت باشی، پی آزادی دلت رفتی
حیف در چشم تونشانی ها، سمت بیراه را نشان می شد
چادرت رفت تا فراموشی، قد کشیدند کفش هایت، بعد
خوشه های بکارت بدنت، آستین آستین عیان می شد
چشمت از پشت شیشه دودی، خاطرات گذشته را تف کرد
طبع گرم دهاتیت آرام در تب شهریت نهان می شد
چشم هایت به «هرچه» باز شدند در حصار مدادهای سیاه
میوه های شکفته بدنت، طعمه چشم عابران می شد
مادرت بعد رفتنت هر روز پشت قالی بهار می بارید
پدرت توی خواب های خودش بیشتر با تو مهربان می شد
در میان غریبه ها حالا، سرزمین قشنگ آزادی
چند هکتار از بهشت تو بود؟ چند پرواز، آسمان می شد
*
آسمان برف برف می بارید، روسری باد را تکان می داد
شب سرد و گرفته تهران با تو آغاز داستان می شد
شعر زیبای هادی عیار را بخوانید بسیار دلنشین است
و همینطور روز جهانی زن مبارک
من آن خرابه ی دیوارم که تکیه داد به من یک زن
دو پتک سرد به چشمان و درخت سبز به تن یک زن
به خشت خشت تنم جان داد، دو دست خاکی اغواگر
و ورز داد به ده انگشت، مرا دو پا، سر و تن، یک زن
ادامه داره .
ادامه مطلب
در خاله بازی خواستی تا شوهرت باشم
در عین کودک بودنم نان آورت باشم
هر جا که می خواهی بخوابی با عروسکهات
با آن تفنگ چوبی ام دور و برت باشم
وقتی که سیب از شاخه ی همسایه می چینی
یک رشته کوه مطمئن پشت سرت باشم
آنروزها می خواستم تا خواهرم باشی
یا من پسر باشم شما هم مادرم باشی
تا آخر بازی سرم بر دامنت باشد
چشمم به تصویر گل پیراهنت باشد
…
این ترانه بسیار زیبا با موضوع دفاع مقدس سروده شده و در دوران خود با استقبال بسیاری از سوی مردم مواجه شد.
جماعت یه دنیا فرقه
بین دیدن و شنیدن
برید از اونا بپرسید
که شنیده ها رو دیدن
راز سنگرای عشقُ
باید از ستاره پرسید
التهاب تشنهها رو
کی میدونه غیر خورشید؟
درباره این سایت